همانگونه که آمریکا «برنامه هستهای» را بهانهای برای تحریم و ضربهزدن به اقتصاد ایران قرار داد، لیبرالهای ایرانی نیز «تحریمهای هستهای» را بهانهای برای گشودن باب مذاکره و بردن کشور ذیل سلطه غرب قرار دادند. به این دلیل است که قصد درس آموزی از برجام را ندارند.
برجام در حالت طبیعی و عادی، میتوانست یک بوته آزمون برای صاحبان، مدافعان و مروجان یک منطق خاص باشد تا اعتبار باورهای خود را بسنجند. برجام میتوانست حاصل منطقی باشد که با رد تضادهای ماهوی جمهوری اسلامی و آمریکا، استدلال میکرد علت تحریمهای اعمال شده علیه کشورمان، نوعی سوءتفاهم و نگرانی آمریکا و شرکا از تولید بمب اتم در ایران است و میتوان با رفع این نگرانی، تحریمها را نیز رفع و منافع کشور را تامین کرد.
بلاتردید اگر مبنای فکری امضای برجام چنین منطقی بود، امروز مدافعان این منطق با مشاهده بیفرجامی و خسارات برجام، باید در مقابل منطق مخالف خود سر تعظیم فرود آورده و میپذیرفتند هدف واقعی از اعمال تحریمهای گسترده علیه ایران، نه نگرانی از برنامه هستهای که ضربهزدن به نظام جمهوری اسلامی – به عنوان مدافع بزرگ کشور ایران در برابر سلطه خارجی – بوده است. نتیجه عقلانی پذیرش این منطق دوم نیز باید این میبود که صاحبان منطق نخست اگر به اشتباه برجامی خود «اعتراف علنی» نیز نمیکردند، لااقل از تکرار این رویکرد اشتباه «اجتناب عملی» میکردند.
اما با تدقیق در رفتار جریان فکری حامی برجام به وضوح میتوان مشاهده کرد این طیف فکری، بهرغم اعترافهای تاریخی دستاندرکاران به بیحاصلی اقتصادی برجام و فاصله معنیدار نتایج آن با هدف اعلام شده «رفع تحریمها»، نهتنها به اشتباه بودن منطق خود معترف نیستند، بلکه همچنان همان رویکرد برجامی و مذاکره و معامله با نظام سلطه را دنبال میکنند. امضای اسنادی چون ۲۰۳۰ یا رفتن زیر بار استانداردهای FATF یا تلاش برای عضویت در WTO، در واقع تکرار همان مدل برجام است اما تعمیم مدل برجام به حوزههای دیگر در عین اذعان به بیفرجامی و شکست آن در یک آزمایش بزرگ و پرهزینه، در ذات خود متناقض است. حامیان این مدل دیگر نمیتوانند ادعا کنند هدفشان تامین منافع ملی است، لذا اصرار بر این مدل و منطق اشتباه، باید علت و هدف دیگری غیر از تامین منافع ملت ایران داشته باشد.
دقیقا نکته همینجاست؛ این پندار اشتباه است که این جریان خاص که مشخصا باید آنها را الیگارش- لیبرالهایی ایرانی خواند، در شعارها و ادعاهای خود صادق بودهاند و هدفشان از مذاکره و امضای برجام، رفع تحریمها بوده است. راقم این سطور معتقد است همانگونه که آمریکا «برنامه هستهای» را بهانهای برای تحریم و ضربهزدن به اقتصاد ایران قرار داد، لیبرالهای ایرانی نیز «تحریمهای هستهای» را بهانهای برای گشودن باب مذاکره و بردن کشور ذیل سلطه غرب قرار دادند. هم آمریکا از ابتدای پیروزی انقلاب پروژه تحریم ایران را آغاز کرد و هم جریان لیبرال پروژه مذاکره و تعامل را کلید زد، در حالی که اساسا بحثی از برنامه هستهای ایران در میان نبود. برنامه هستهای و تحریمهای هستهای در واقع یک فرصت بینظیر را برای دو طرف فراهم کرد تاآنچه را از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دنبال میکردند، به شکلی تمامعیار عملی کنند. آمریکا شدیدترین تحریمهایش را اعمال کرد و جریان لیبرال چه در سطح همراهی با ادعاهای کذب آمریکا درباره تولید سلاح در ایران، چه در سطح مطالبه تحریم و چه در سطح گرادادن برای تحریم، نقشی اساسی ایفا کرد.
ریشه این اشتیاق لیبرالیسم ایرانی برای تسلیم برابر غرب به دوران مشروطه بازمیگردد که سیدحسن تقیزاده، از اجداد لیبرالهای ایرانی، مدعی شد اولین کسی است که «بمب تسلیم در برابر غرب را در ایران منفجر» میکند. از عصر تقیزاده تا امروز لیبرالهای ایرانی از هر فرصتی برای انفجار یک بمب تسلیم در برابر غرب بهره بردهاند و در نظر و عمل، برای بردن کشور ذیل سلطه غرب تلاش کردهاند. از مهندس مهدی بازرگان که در همان ابتدای پیروزی انقلاب مذاکره با آمریکا را کلید زد تا سید عطاءالله مهاجرانی که سال ۶۹ خواهان «مذاکره مستقیم» شد و از محمد خاتمی که پذیرش بینش و منش غرب را لازمه توسعه خواند تا امروز که کسانی از بازی برد – برد با آمریکا سخن میگویند، همه در این چارچوب قابل تشریح و تحلیل است. هدف این جریان از تسلیم در برابر غرب نیز هیچگاه منافع ملی و پیشرفت کشور نبوده است که اگر بود، به قول رهبر حکیم انقلاب، از ۵۰ سال زندگی ذیل سلطه غرب در عصر پهلوی باید درس میگرفتند که نمیتوان از این راه به پیشرفت رسید. این است که برای پاسخ به چرایی این رویکرد، باید به دنبال یک مولفه در مبانی فکری لیبرالها گشت که آنها را اینگونه نسبت به تسلیم کشور در برابر غرب حریص کرده است. معتقدم این مولفه چیزی جز «منفعت شخصی»، یعنی عامل محرک هر فعلی در مکتب لیبرالیسم، نیست. باید گفت یک پیوند طبیعی میان نظام لیبرال- سرمایهداری و «الیگارش-لیبرالهای ایرانی» وجود دارد که گروه اخیر را به پذیرش سلطه غرب تحریک میکند. این پیوند، همان پیوندی است که میان پهلوی و غرب وجود داشت. هدف این پیوند، چیزی جز تامین منافع ۲طرف از طریق «تقسیم منابع کشور» میان نظام سلطه و الیگارشهای لیبرال نیست. زمانی از «پل کریگ رابرتز» معاون وزیر خزانهداری آمریکا در دوره ریگان که اینک علیه نظام آمریکا قیام فکری کرده است، درباره ریشههای پیوند اصلاحطلبان ایرانی با دولت آمریکا سوال کردم. پاسخ جالبی داد: «اصلاحطلبان ایران، هر عنوانی که داشته باشند، مذهبی نیستند. اصلاحطلبان ایران خواهان یک جامعه سکولار غربی هستند که در آن فقط پول اهمیت دارد. همین امر برخی از آنان را مستعد به خدمت گرفته شدن توسط دولت آمریکا کرده است»(۱). هر دو طرف به ثروت و قدرت و «نفع شخصی» میرسند و برد – برد اتفاق میافتد. رابطه پهلوی با غرب، حتما یک رابطه برد – برد بود اما بازنده بزرگ این بازی ملت ایران بودند. پهلوی به قدرت بلامنازع و باغ و کاخ و جواهر رسیده بود و غرب به منابع ایران و سهم ملت ما از این معامله، عقبافتادگی و ذلت و بردگی بود.
بر همین اساس، بقا و فنای گفتمان مذاکره با آمریکا در سپهر سیاسی ایران، برای لیبرالهای ایرانی حکم حیات و ممات را دارد. این است که با وجود تجربه آشکار برجام و شکلگیری یک آگاهی عمومی درباره فرجام رویکرد مذاکره و تعامل با آمریکا، همچنان در تلاشند رویکرد مذاکره و تسلیم از اعتبار نیفتد. باید دقت داشت که این تلاش اگر دیروز در قالب «تفکیک اوباما از کنگره» انجام میشد، امروز در قالب «تفکیک دونالد ترامپ از نظام آمریکا» در حال ادامه است. هدف، القای این مساله به افکار عمومی است که اگر میبینید برجام شکست خورده است، علت را نباید در ماهیت آمریکا جست؛ دیوانهای است ترامپنام که تصادفا در آمریکا به قدرت رسیده و دیوانگی میکند! و هیچگاه تمایلی برای پاسخ به این پرسش ندارند که اگر ترامپ دیوانگی میکند، چرا دیگر نهادهای قدرت در آمریکا به جای ایستادگی در مقابل او، تقویتش میکنند؟ این جماعت دوست ندارند مردم بدانند اگر ترامپ در مقام تصدیق(Certify) یا عدم تصدیق (De-certify) برجام برمیآید، در حال عمل به قانونی است که کنگره تصویب کرده است. نمیگویند اگر ترامپ زیر میز توافقنامههای تجاری میزند، این چشمانداز در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا برای قرن ۲۱ [در سال ۲۰۰۱] تدوین شده است.
در این میان، نخبگان و رسانههای انقلاب اسلامی بویژه صداوسیما، نباید در دام تفکیک ترامپ از نظام آمریکا بیفتند. نسبت دادن رویکرد و عملکرد آمریکا در قبال ایران به دونالد ترامپ و دیوانگیهای او، کمک به الیگارش - لیبرالهای ایرانی برای نجات رویکرد مذاکره و تسلیم، از باتلاق برجام است. این نکته را نیز باید در نظر داشت که دونالد ترامپ با همه دیوانگیها و حماقتهای ظاهریاش و کنگره با همه مخالفخوانیهای دیروز و امروزش، میدانند خروج رسمی از برجام، خروج متقابل ایران را در پی خواهد داشت. آنها این را نمیخواهند، لذا به جای خروج رسمی، در پی بیخاصیتسازی برجام در بخش تعهدات آمریکا و تبدیل این توافق به یک تعهد یکجانبه برای ایران هستند. حفظ یک برجام بیخاصیت، تحت عنوان «ناتوانی ترامپ برای خروج از برجام» یک تلاش دیگر برای زنده نگه داشتن گفتمان شکستخورده مذاکره است که باید با آن نیز مقابله کرد. این مقابله، نه مطالبه خروج که مطالبه آثار وعده داده شده مذاکره، سوال درباره نقضهای مکرر برجام و پرسش پیرامون واکنش متناسب عملی از سوی دولت آقای روحانی است. خروج از برجام باید به هزینه و اعتبار برجامیان انجام شود تا برای همیشه ریشه این رویکرد خشک شود. خروج به هزینه نظام و جریان انقلابی، به عمر گفتمان مذاکره و تسلیم پایان نخواهد داد. لیبرالها در این سالها همه تلاش خود را مصروف این خواهند کرد که برجام تبدیل به یک تجربه ملی نشود. راه مقابله با این جریان این است که حتی دانشآموزان این کشور نیز با واقعیتهای این تجربه آشنا شوند.
………………………………………………………………………
پی نوشت:
۱- عبارات رابرتز را در یادداشتهایم دارم:
Iranian “reformers” are not religious, regardless of whatever title they hold. Iranian “reformers” want a secular Western society in which only money counts. This makes some “reformers” susceptible to being manipulated by the US government.
بدون دیدگاه